عشق من و بابایی محمد کیان جون عشق من و بابایی محمد کیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

محمد کیان پسر قشنگم

زلزله

سلامممممممممممممممممممم  کیان جونم دیشب اولین زلزله رو باهم تجربه کردیم   خدا روشکر خفیف بود 4.1 ریشتر ! ولی خونه کاملا لرزید   ساعت 52 دقیقه بامداد بود چند ثانیه بیشتر طول نکشید ولی ترسناک بود مامانی   توتوی اتاق خودت تو تخت خوابیده بودی من دویدم طرفت که زلزله قطع شد خیلی از مردم اصفهان دیشب و بیرون از خونه خوابیدن ، مادر اینا وعمه اینام با دایی اینا بیرون بودن ولی چون بابا خسته بود خوابید تو هم که مثل فرشته ها آروم خوابیده بودی دلم نمی یومد بیدارتون کنم تلوزیون هم می گفت نگران نباشید ولی شایعاتی بود که میگفت ساعت 4 صبح هم زلزله شدید تری میشه منم یه ساک بسته بودم با وسیله های اضطراری دم در که...
31 فروردين 1392

7 ماهگی

محمد کیان عزیزم الهی مامان دورت بگرده  سلاممممممممممممممممممممم عزیزدلم امروز وارد هشتمین ماه زندگیت شدی   7 ماه از روزی که اومدی و زندگیمون و غرق لذت کردی گذشت ! باورم نمی شه اینقدر روزا زود میگذره و هر روز شیرین تر می شی فدات شم   خیلی خیلی دوستت دارم عشقم  7 ماهگیت مبارک عزیزکم  ...
30 فروردين 1392

شرین کاری های آقا پسر

سلام به روی ماهت قند عسل مامان  از بس بامزه ای دلم می خواد گاز گازت کنم مامانی  دورت بگردم با این دوتا دندونت عزیزم   این روزا خیلی بلا شدی همه اش می خوای بغل من باشی زمین که می ذارمت گریه می کنی مگر اینکه یه نفر سومی باهات بازی کنه و سرت و گرم کنه که این نفرسوم ممکنه مامان جان باشه یا زندایی یا خاله ها یه دایی ممد یا عمه ها   البته بابای مهربونت فراموش نشه که واسه رفتن تو بغلش انقدر بی تابی می کنی که بعضی وقتا حسودیم میشه   انگار نه انگار که مامان داری همه حواست میره به بابا عبد  عاشق جفتتونم من   کیان جونم هنوز فرصت نکردم عکسای عید و آماده کنم ببخشید در اولین فرصت میذارم برا...
28 فروردين 1392

کیان و نگار

این خانوم دسته گل و خوشگل که می بینید دختر خاله من ِ  نگار خانوم که امسال تازه رفته کلاس اول   یکی از بهترین دوستای کیان ِ و خیلی همدیگه رو دوست دارند  امشبم اومده بود به کیان کوچولوی ما سر بزنه که خاله اعظم این عکسای باحال و ازشون گرفت        نکته ای که تو این عکسا به چشم می خوره اینه که کیان داره دندون در میاره و نگار داره دندوناش می افته   عجب دنیای انگار همین دیروز بود که اولین دندونای نگار در اومدند   الان برای خودش خانومی شده دیگه  نگار وقتی کوچولو موچولو بود مامانش می رفت سر کار از 6 ماهگی تا حدود 2 سالگی که رفت مهد ک...
25 فروردين 1392

سخنران کوچولو

این چند شب که شبهای فاطمیه بود خونه عمه خوبم عذاداری برگذار بود واسه سوگ حضرت فاطمه زهرا (س) انشالا که دعای همه قبول درگاه حق بوده باشه تو این سه شب به کیانم حسابی خوش گذشت و پیش فامیل از این بغل به اون بغل می رفت و کلی بازی کرد و جالب تر از همه اینکه وقتی چراغ ها خاموش می شد و مداحی شروع می شد با اون صدای بلند کیان خوابش می برد !!!  کیانم آخر مراسم رفت بالا منبر  اول بلند  گو خاموش بود ولی تا رو شن شد خیلی بامزه بود کیان می گفت تو بلند گو قار قار   ...
25 فروردين 1392

روزهای اول سال

سلام عشق مامانی ببخشید که چند وقتی فرصت نکردم بیام برات چیزی بنویسم   روزهای عید بود و همه اش مهمونی بودیم و مهمون داشتیم و حسابی خدا رو شکر بهمون خوش گذشت  با بودن تو مگه میشه به آدم بد بگذره قندعسلم مامان  این روزا حالت سینه خیز رفتنت کم کم به 4 دست و پا رفتن تبدیل شده   غذاهایی که می خوری : حریره بادام ، حریره پسته ، فرنی و سوپ ( گوشت سفید یا قرمز ، برنج ، جعفری، سیب زمینی ، هویج ، کره )   خدا رو شکر خیلی هم خوش غذایی و مامان و اصلا اذیت نمی کنی دورت بگردم  حالا بذار از شیرین کاری جدیدت بگم مامانی ، وقتی می خوام بهت غذا بدم قاشق و برمیدارم می گم کلاغه میگه قار قار تا دهنت و باز ک...
21 فروردين 1392

سال 1392

سلام پسر خوبم :* الهی قربونت برم مامانی ببخشید که دیر اومدم اینجا بهت عید و تبریک بگم یکم سرم شلوغ بود آخه  قربونت برم سال نو در حالی اومد که تو 6 ماه بود به زندگیمون قدم گذشته بودی و شدی بودی عشق ما  من و بابا عبد نمی دونم تا قبل تو چطوری زندگی می کردیم   بهترین اتفاق سال 91 تو بودی برامون عشقم و این سال بهترین سال زندگمون شد  ورودت به ماه هفتم زندگیت با شروع بهار مصادف شد  این چند روز یه عالمه مهمونی رفتیم و یه عالمه عیدی گرفتی  الان وضع مالیت خیلی خوب شد شاید رفتم تو فکر که یه آستینی برات بالا بزنم    تقویم هایت و هدیه دادیم وخیلی همه خدارو شکرخوششون اومد  ...
2 فروردين 1392
1